درد و دل هاى سين هفتم هفت سين ١٥

ساخت وبلاگ

به خودم مى گويم اين روزها مى گذرد. روزهايى كه ساعت ٦ صبح زنگ مى زند، روزهايى كه صبحانه ام يك ليوان چايى و خرماست. به خودم مى گويم دوام بياور دختر، روزهايى كه توى تاكسى كيفت را بين خودت و مسافر كنارى مى گذارى و از قضا آقا پايش را در بيشترين حالت ممكن باز كرده است مى گذرد. روزهايى كه زنان هر صبح وقتى شال هايشان افتاده و همديگر را فحش مى دهند و از آرنج هايى كه در پهلوها مى رود، از كمرهايشان كه درد مى كند گلايه مى كنند مى گذرد. اين روزها مى گذرد دختر، روزهايى كه  بوى  عرق  ديوانه ات مى كند. فكر مى كنم پايانى براى دسته ى كيف هاى پاره شده در مترو، پاهاى مانده بين قطار و سكو هست و با اين اميد صداى آهنگ را بيشتر   مى كنم كه مى گذرد. هر صبح كه قطارها را منتظر مى شوم و دير مى رسم مى گويم: تمام مى شود. صبور باش...

ولى بديش اين است، پشت تمام اين دلدارى ها صدايى بلند مى گويد: همين است، تا آخرش همين است! به هيچ كس و هيچ چيز اميد بى خود نبند، زندگى همين است كه مى بينى. همين قدر بوگندو و پر داد و بيداد! همينِ همين ِ همين...

+ به تاریخِ  دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۶    سهیلا کاویانی 
نیست که نیست؟...
ما را در سایت نیست که نیست؟ دنبال می کنید

برچسب : هفتم, نویسنده : soheylakaviany بازدید : 114 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 18:12