توهم

ساخت وبلاگ

انگار زمان هر چه می گذرد تو تبدیل به یک رویا می شوی و نه یک خاطره. نه یک اتفاق واقعی. راستش را یخواهی چیزی جز این هم نباید می شد. آدم که نمی تواند تا ابد غصه ها را با خودش کِش بدهد. شاید بهتر همین باشد که در جایی غصه ای را گذاشت و بعد فکر کرد همانی که ول کرده رفته است، همانی که به یکباره رنگ باخته و عوض شده است، همانی که تمام حرف هایش دروغ بوده است، همان همان خود ِ او قهرمان داستان بوده. قهرمانی که در روزهای تاریک آدم سر و کله اش پیدا شده، رنگ زده به روزهای خاکستری و بعد با یک جادو دوباره برگشته است به سرزمین رویاها و خب حالا فقط قصه اش مانده، نه غصه اش!

اینطوری می شود راحت تر با زندگی کنار آمد. وقتی جریان های بد زندگیت را تحریف کنی. وقتی باورهایت را بهم بریزی و خاطرات مبهم باقی مانده را به رویا تبدیل کنی. وقتی الکی به خودت به بقبولانی که او قهرمان آن روزهای خاکستری بود. وقتی باور کنی که روزی برخواهد گشت، خواهد گفت پیشیمان است و تمام این روزها به تو فکر می کرده است. وقتی فکر کنی تمام آن دروغ هایی که گفته بود، راست بود...

می دانی این طوری می شود راحت تر با زندگی کنار آمد. چون زندگی فقط یکبار است و آنقدری فرصت نیست که من بخواهم کینه ات را توی دلم نگه دارم و مثلاً دفعه ی بعد وقتی انقلاب را پیاده تا تئاتر شهر آمده بودم، وقتی دیده بودم دختر دیگری سرش را روی شانه ات گذاشته، بیایم جلو و بگویم: هی، همه ی این ها دروغ است! اما اگر شبیه یک قهرمان باشی شاید ماجرا فرق کند.

حتی اگر نیایی هم منتظرت باشم، چون هنوز دختری هست که دلش گرفته و یک قهرمان می خواهد
و راستش را بخوای چه کسی بهتر از تو؟...

نیست که نیست؟...
ما را در سایت نیست که نیست؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : soheylakaviany بازدید : 136 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:52